لثه ی خونی

لثه ی خونی
دلنوشته

خاطرات یک جوان کهنه دل

تا جایی که یادم می آید تا 10 سالگی هر هفته یک بار دهانم پر از خون بود حال به هر دلیل یا اختلاف نظر یا مخالفت یا حسادت یا زورگویی

روزی پدرم مرا برد به خانه ی قدیمیمان ، در نقطه به نقطه اش داستان کتک خوردن از پدرش را تعریف میکرد ، تفاوتها بین دو نسل فوران میکرد

اون روز تصمیم گرفتم دیگر لثه هایم رنگ خون نبینند مگر به دست پدرم

از آن به بعد تا 15 سالگی ماهی یه بار لثه ام خونی بود

 

(برداشت آزاد)

ایهام

ثبت در چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:خونی,لثه ی خونی,لثه,پدر,آرین هوشنگی,آرین,هوشنگی, توسط ایهام | |

تنها زمانی میتوانم آرامش یابم که به خواب ابدی فرو بروم ، به امید آرامش

تنها شبی میتوانم چشمانم را آسوده ببندم که هیچ اندوهی را در چشمان کسی نبینم ، به امید آن شب

تنها روزی میتوانم به تمام کار هایم رسیدگی کنم که رویا هایم را در دست داشته باشم ، به امید آن روز

تنها دلخوشی ام وجود دستان پدرم روی شانه ام و وجود سرم روی شانه ی مادرم است ، به امید سلامتیشان

تنها قدرت دهنده به من زبان شیوای برادرم میباشد ، به امید موفقیتش

تنها و تنها و تنها امـّید و رهـا هستند که مرا در می یابند و آرامش را با سخنانشان به من میبخشند ، به امید سربلندیشان

 

با این همه ، اکنون تنها هستم!

 

دلنوشته ای از ایهام

ثبت در جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:ایهام,آرین هوشنگی,رها,امید,دلنوشته,مادر,پدر,تنها, توسط ایهام | |



لثه ی خونی

Instagram