خاطرات یک جوان کهنه دل
شرمسار از روز های گذشته ی مرداد با چشمانی غبار آلود از اشک که چرا این چند صباح مردادی را نظری به پیرمرد لواشک فروش ، کودک فال فروش ، بانوی بی خانمان و حتی دوستان عزیز تر از جانم نداشتم از خود بی خود شده بودم ، گویی خرافاتی که می گویند مردادی ها مغرور اند در مورد من به حقیقت پیوسته بود چرا اینبار در صدد نقض این خرافات نبودم و بر خلاف همیشه آن را پرستیدم آری ، امروز را فراموش نمیکنم و همیشه از آن به عنوان روز خرافه پرستی ایهام یاد میکنم آری! همچنان مغرورم
مینویسم از شرمساری خویش نسبت به بیست و نه روز آغازین مرداد که این بیست و نه روز را تنها در انتظار تولد خویش به بطالت گذراندم
آری! این شرمساری روزی پایان می یابد که از بیست و نه روز آغازین مرداد مانند روز های عادی گذر کنم
چرا میگویم بیست و نه روز؟ مگر زادروزم با روزهای دیگر فرق میکند؟
...
به امید غلبه بر این غرور کذایی
تلخنوشتی از حقیقتی سیاه توسط ایهام