شب زده

شب زده
دلنوشته

خاطرات یک جوان کهنه دل

آنقدر شبهای متعدد را در بیداری گذراندم که شب زده شدم

از تنهایی متنفرم ، از تاریکی هم هچنین ، اما تنها در شب قدم میزنم تا به آرامشی که میطلبم برسم ، آرامشی همراه با صدا های مبهم در ذهنم که سعی دارند چیزی در به من الهام کنن ، یک قطعه شعر یا یک قطعه ملودی ، یا شاید راه حلی برای رهایی از بند دغدغه های فکری ، آرامشی همراه با ترنمی در گوشم که مرا معتاد به این قدم زدن ها کرده ، ای کاش روزی رسد که دیگر طلب آرامش نکنم!

 

دلنوشته ای از ایهام

ثبت در جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:شب,آرامش,تنهایی,تنها,ایهام,دلنوشته, توسط ایهام | |

تنها زمانی میتوانم آرامش یابم که به خواب ابدی فرو بروم ، به امید آرامش

تنها شبی میتوانم چشمانم را آسوده ببندم که هیچ اندوهی را در چشمان کسی نبینم ، به امید آن شب

تنها روزی میتوانم به تمام کار هایم رسیدگی کنم که رویا هایم را در دست داشته باشم ، به امید آن روز

تنها دلخوشی ام وجود دستان پدرم روی شانه ام و وجود سرم روی شانه ی مادرم است ، به امید سلامتیشان

تنها قدرت دهنده به من زبان شیوای برادرم میباشد ، به امید موفقیتش

تنها و تنها و تنها امـّید و رهـا هستند که مرا در می یابند و آرامش را با سخنانشان به من میبخشند ، به امید سربلندیشان

 

با این همه ، اکنون تنها هستم!

 

دلنوشته ای از ایهام

ثبت در جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:ایهام,آرین هوشنگی,رها,امید,دلنوشته,مادر,پدر,تنها, توسط ایهام | |



شب زده

Instagram