دلنوشته
خاطرات یک جوان کهنه دل
تنها زمانی میتوانم آرامش یابم که به خواب ابدی فرو بروم ، به امید آرامش تنها شبی میتوانم چشمانم را آسوده ببندم که هیچ اندوهی را در چشمان کسی نبینم ، به امید آن شب تنها روزی میتوانم به تمام کار هایم رسیدگی کنم که رویا هایم را در دست داشته باشم ، به امید آن روز تنها دلخوشی ام وجود دستان پدرم روی شانه ام و وجود سرم روی شانه ی مادرم است ، به امید سلامتیشان تنها قدرت دهنده به من زبان شیوای برادرم میباشد ، به امید موفقیتش تنها و تنها و تنها امـّید و رهـا هستند که مرا در می یابند و آرامش را با سخنانشان به من میبخشند ، به امید سربلندیشان با این همه ، اکنون تنها هستم! دلنوشته ای از ایهام